سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که از دنیا اندوهناک است ، از قضاى خدا خشمناک است . و آن که از مصیبتى که بدو رسیده گله آرد ، از پروردگار خود شکوه دارد و آن که نزد توانگر رفت و به خاطر مالدارى وى از خود خوارى نشان داد دو ثلث دینش را به باد داد ، و آن که قرآن خواند و مرد و راه به دوزخ برد از کسانى بود که آیات خدا را به فسوس گرفت و افسانه شمرد ، و آن که دلش به دوستى دنیا شیفته است دل وى به سه چیز آن چسبیده است : اندوهى که از او دست بر ندارد ، و حرصى که او را وانگذارد ، و آرزویى که آن را به چنگ نیارد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :26
بازدید دیروز :39
کل بازدید :84563
تعداد کل یاداشته ها : 129
04/4/12
6:50 ع
>
مشخصات مدیروبلاگ
 
[41]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

ها . چه خبره ؟
فکر کنم خدا بالاخره دعاها مو شنیده .شاید جواب های آزمون دکترا اومده . شاید هم ... آره . خودشه . تحقیق فوق لیسانسم نوبل گرفته . مطمئنم همینه . هیچ امکان دیگه ای وجود نداره برای این که مامان اول صبح بیاد گوشه اتاقم و این طور اشک شادی بریزه . صداشو گوش کن . همش امین امین  می کنه . آخی بمیرم واسه مامانینا . حالا که من مجبورم علی رغم میلم از کشور برم باید خیلی  غصه بخورن . اشکالی نداره . دیگه چیکار کنم چاره ای نیست
بالاخره اون روز رسید . اصلا دلیلش به درک . یه روز که بالاخره همه فهمیدم من چه آدم با ارزشی بودم و نمی دونستن . بالاخره این  روز رسید !
چقدر بیرون سر و صداس . چجور با این همه تونستم تا ساعت 11 بخوابم .باید این عادت و عوض کنم . حالا من امید یه کشورم .  اه ! چی به این مامان خانوم بگم آخه . برداشته به همه فامیل گفته بیان . بابا من شاید خواستم در گمنامی بمونم . البته زیاد هم بد نیست . به هر حال باید مشوق جوون ها برای فعالیت های علمی شون بشم . ولی خوبه حداقل کسی رو راه نداده بیاد تو اتاق . فکر کنم هنوز آمادگی استقبال و تبریک و ندارم . غیر از اون هم قرار نیست با همه مثل سابق حشر و نشر داشته باشم . ارتباط زیاد با فامیل و دوست مانع ادامه تحقیقاتم می شه !
اصلا زندگی من دو قسمته . قبل امروز و بعد امروز . یا شاید بشه گفت قبل کشف شدنم و بعدش . واااای تو رو خدا دختر خاله مینا رو ببین . چجور داره اشک می ریزه .دلم می خواد برم بهش بگم :  تو رو خدا گریه نکن بابا . اصلا با هم می ریم .اما...  نه . نمی شه . اونجا دست و پام و می گیره . حیف شد دختر خوبی بود . اصلا تقصیر خودشه  . بعد 3 بار نامه گذاشتن تو کفشش تو مهمونی های خونه مام بزرگ رک و راست بهم گفت مزاحمش نشم . باور نمی شه .من مزاحمش بودم ؟؟؟ . حالا ببین به چه غلط کردنی افتاده . اصلا تقصیر خودشه . نتونست گوهر وجودیمو ببینه .
وااای مامان . این کارا دیگه خیلی زیادیه . عکس و برداشته بزرگ گذاشته رو طاقچه .مردم فکر می کنن ما نوبل نگرفته ایم . خودمونیم من کلی دنبال این عکسه می گشتم نبود . حتما این روزا رو دورادور می دیده
وااای خدای من . این یکی رو دیگه نمی تونم ببخشم . اطلاعیه چاپ کردن ! برم تا کسی ندیده پاره ش کنم .خوبه یکم هم قیافه ناراحت بگیرم .  اینجوری همه می فهمم من مثل این ننه بابا تابلو نیستم
چی ... مرحوم مغفور امین معتمد ؟

امروز دیگه فقط به من فکر می کنید


  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دقیقا تو اینجا چیکار می کنن ادما ؟